دیوارها قد می کشد…

دیوارها قد می کشد…

استاد فاروق فارانی

یک سایه بر من کن گذر، تا آفتاب من شوی

یک سینه صبح ستان بشو، تا چون دلم روشن شوی

 

با اوج ها شو آشنا، رویا به سر انداز تا

دریا شوی صحرا شوی، یک جاودان میهن شوی

 

ای ناشنای آشنا، سرگشته ای  بیگانه ای

من «ما»ی خود بخشم به تو، از «ما»ی من تا «من» شوی

 

از تنگنای خود برا، با بیکران شو هم کران

از آسمان دامن بکن، تا بر  جهان  دامن شوی

 

یک کهکشان را کشت کن، از حاصل اش بیرون برا

«نٌه آسمان گل در بغل»*، تا عشق را خرمن شوی

 

در سینه ات آتش فروز، این شب عجب سنگین تر است

تا بر چراغان خموش، هم شعله، هم روغن شوی

 

عریان تر از زخم زمان، جسم زمین خواهد ز تو

بر زخم او مرهم شده، از عشق پیراهن شوی

 

دیوارها قد می کشد،  دروازه ها لب بسته اند

کلکین فردا کور شد، برخیز تا روزن شوی

 

بیرون ز جنگل راه زن، از گله گی** شو دور تا

مرد جهان تازه و فتح جهان را زن شوی می

۲۰۲۵   ——————–

* در نو بهار لم یزل، جوشیده از باغ ازل

نهُ آسمان گل در بغل، یک برگ سبز گلشن ات

«بیدل» **

قوم گرایی در عصر حاضر همان میراث  و تکرار پوشیده گله گرایی در عصر وحشت و جنگل است. انسان معاصر به عنوان شهروند مستقل در جامعه ظاهر می شود، نه به عنوان عضوی از گله ی انسان ها.

Bookmark the permalink.

© 2021 ، روشنگران همه حقوق محفوظ است.