منشاء خانواده و دولت
فردریک انگلس
ستم جنسيتی بر زنان در حقیقت نشانه و بیانگر وجود نابرابریهای طبقاتی، اجتماعی واقتصادی در جامعه است. ستم جنسیتی دقیقا ستمی است که ریشه در مناسبات تولیدی و وجود مالکیت خصوصی دارد که خود در نهایت شکلهای فرهنگ و شعور اجتماعی انسانها را تعیین می کند. بنابراین مبارزه برای تغییر مناسبات تولیدی و مبارزه بر علیه مالکیت خصوصی جدا از مبارزه برای ازمیان برداشتن نابرابری های اجتماعی و تمامی جلوه های آن از جمله تلاش در جهت رفع کامل ستم بر زنان نیست.
برای از بین بردن ستم جنسی ،باید منشاء ستم را دریافت و واژگون نمود. همانطوریکه ستم جنسیتی با مالکیت خصوصی ظهور نمود با از بین رفتن مالکیت خصوصی میتوان به این ستم پایان داد. برای انجام دادن چنین کاری باید زنان کارگر و انقلابی و برابری طلب بسیج شده و علیه چنین سیستمی به مبارزه جدی برخیزند. زیرا هیچگاه نیروهای ارتجاعی طبقه حاکمه به رضایت خویش کنار نمیروند بلکه باید آنها را از مسند قدرت به زیر کشید.
“جامعه زنان اشتراکی یک رابطه است که به طور کامل به جامعه بورژوائی و متعلق به آن است که امروز به شکل فحشا کامل شده. اما اساس تن فروشی بر مالکیت خصوصی استوار است و با سقوط آن ( مالکیت خصوصی )، تن فروشی نیز سقوط می کند. بنابراین جامعه کمونیستی، به جای وارد کردن جامعه زنان اشتراکی، در واقع آن را لغو می کند. “
از آنجا که تک_همسری از علل اقتصادی نشأت گرفته، آیا هنگامیکه این علل از میان بروند خود نیز از بین خواهد رفت؟
انگلس این سوال را مطرح میکند و به بهترین شکل نیز پاسخ آنرا میدهد و به این انتقاد برخی از ابلهان که معتقدند مارکسیستها که در آیندهای که برای خود میخواهند و برای آن مبارزه میکنند یعنی در نظام کمونیستی به دنبال ازدواج گروهی و اختلاط جنسی هستند نیز پاسخ میدهدمی توان به درستی جواب داد که: تک همسری نه تنها از میان نمیرود بلکه آغاز به تحقق کامل خواهد کرد. زیرا با انتقال وسایل تولید به مالکیت اجتماعی، کارمزدوری، پرولتاریا نیز از میان میرود و بنابراین ضرورت تسلیم تعداد معینی از زنان- که از نقطه نظر آماری قابل محاسبه است- به خاطر پول نیز از میان میرود. فحشا نابود خواهد شد . روسپیگری از میان خواهد رفت و دیگر هیچ زن و نیز در مواردی هیچ مردی دیگر برای پول تن خود را نخواهد فروخت. تکهمسری به جای زوال یافتن سرانجام یک واقعیت میشود- و برای مردان نیز !!.اما چیزی که بهطور قطعی در تکهمسری از میان میرود، تمام آن خصوصیاتی است که تکهمسری از آن جهت که از مناسبات مالکیت نشأت گرفته است، با خود دارد. اینها عبارتند از : 1- تفّوق مرد 2- غیر قابل فسخ بودن ازدواج.تفوق یا برتری مرد در ازدواج صرفا یکی از نتایج تفوق اقتصادی اوست و همراه آن خودبهخود نابود خواهد شد. غیر قابل فسخ بودن ازدواج تا اندازهای مربوط به آن شرایط اقتصادی است که تکهمسری از آن به وجود آمد و تا اندازهای سنتی است مربوط به زمانی که ارتباط بین این شرایط اقتصادی و تکهمسری هنوز و کاملا فهمیده نشده و توسط مذهب تشدید میشد. این امر امروزه هزاران بار نقض شده است اگر تنها ازدواجهایی که مبتنی بر عشق میباشند اخلاقی هستند پس تنها آنهایی نیز اخلاقی هستند که در آنها عشق ادامه یابد. دوام میل عشق جنسی فردی بر حسب فرد بخصوص در میان مردان بسیار متفاوت است قطع مسلم علاقه یا جانشینی آن با یک عشق پرشور جدید جدائی را هم برای طرفین و هم برای جامعه امری مبارک میسازد. تنها در آن زمان مردم زحمت افتادن در گرداب بیسرانجام تشریفات انجام طلاق را رها میکنند.
دولت
«دولت به هیچوجه نیروئی نیست که از خارج به جامعه تحمیل شده باشد، و نیز دولت بر خلاف ادعای هگل (تحقق ایدهء اخلاق) و (نمودار و تحقق عقل ) نیست. دولت محصول جامعه در پلهء معینی از تکامل آنست؛ وجود دولت اعترافی است به این که این جامعه سردرگم تضادهای لاینحلی با خود گردیده و به نیروهای متقابل آشتی ناپذیری منشعب شده است که خلاص از آن در ید قدرتش نیست. و برای اینکه این نیروهای متقابل یعنی این طبقات دارای منافع اقتصادی متضاد در جریان مبارزهای بیثمر یکدیگر و خود جامعه را نبلعد، نیروئی لازم آمد که ظاهراً مافوق جامعه قرار گرفته باشد، نیروئی که از شدت تصادمات بکاهد و آنرا در چهارچوب «نظم» محدود سازد. همین نیروئی که از درون جامعه برون آمده ولی خود را مافوق آن قرار میدهد و بیش از پیش با آن بگانه میشود – دولت است.)انگلس در اینجا نقش تاریخی و اهمیت دولت را با وضوح کامل بیان کرده است. دولت محصول و تجلی آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است.دولت در آنجا، در آن زمان و در حدودی پدید می آید که تضادهای طبقاتی در آنجا و در آن حدود دیگر نمی تواند آشتی پذیر باشد. وبالعکس وجود دولت ثابت می کند که تضادهای طبقاتی آشتی ناپذیرند.طبق نظر مارکس، اگر آشتی طبقات ممکن بود دولت نمیتوانست نه پدید آید و نه پایدار بماند.ایدئولوگهای بورژوا و خرده بورژوا، با استناد به مارکس چنین میگویند که این دولت است که طبقات را آشتی میدهد. طبق نظر مارکس : دولت ارگان سیادت طبقاتی، ارگان ستمگری یک طبقه بر طبقه دیگر و حاکی از ایجاد نظمی است که این ستمگری را با تعدیل تصادمات طبقات، قانونی و استوار میسازد.طبق نظر سیاستمداران خرده بورژوا، نظم همان آشتی طبقات است نه ستمگری یک طبقه به طبقهای دیگر، تعدیل تصادمات معنایش آشتی است نه محروم ساختن طبقات ستمکش از وسائل و طرق معین مبارزه برای برانداختن ستمگران.دموکراسی خرده بورژوایی هرگز قادر به درک این مطلب نیست که دولت ارگان سیادت طبقه معینی است که با قطب مقابل خود (طبقهی مخالف) نمی تواند آشتیپذیر باشد.