نویسند:استادگل احمد امیری
در این گفتوگوی تاریخی، ولادیمیر سینیگیریف، پژوهشگر روس، با ببرک کارمل، رهبر جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق و رییسجمهور پیشین، دربارهی ابعاد ناگفتهی به اصطلاح انقلاب ثور، نقش جناحها، خیانتها، خشونتها، و حضور ارتش سرخ در افغانستان به بحث مینشیند. متن این مصاحبه، فراتر از یک گفتوگوی ساده، سندی زنده از یکی از دورههای پیچیده و خونین تاریخ معاصر افغانستان است که در آن هم حقیقتهای تلخ عیان میشود و هم دروغهایی که تاریخ رسمی بر آن سایه افکنده بود، به چالش گرفته میشوند. ازجمله دروغ عبارت اند : انقلاب برخلاف اراده ما بود سینیگیریف با پرسشی مستقیم آغاز میکند: «شما انقلاب اپریل ۱۹۷۸ را چگونه ارزیابی میکنید؟» و کارمل بیدرنگ پاسخ میدهد: «من آن را یک جنایت بزرگ در برابر مردم افغانستان میدانم.» این اعتراف غافلگیرکننده از کسی که سالها به عنوان یکی از رهبران کودتاه شناخته میشد، بلافاصله عمق تناقضات درون حزب دموکراتیک خلق را آشکار میسازد. کارمل تصریح میکند که انقلاب برخلاف ارادهی او و اکثریت رهبری جناح پرچم انجام شد. به باور او، نه وضعیت انقلابی در کشور وجود داشت، نه تصمیم رسمی حزب برای سرنگونی داوود خان. به گفتهی او، این کودتا را حفیظالله امین به تنهایی و با اقدام خودسرانه، بدون اطلاع پرچمیها، رهبری کرد. این روایت، با نسخهی رسمی حزب و بسیاری از تحلیلهای رایج در تضاد است و روایت تازهای از دستکاری و ربودن قدرت در درون خود حزب را ارائه میدهد. نقش مبهم امین و سرکوبگری بیرحمانه کارمل از نقش «مشکوک» و «مرموز» امین در ساعات پیش از کودتا پرده برمیدارد. او میگوید که امین ۱۸ ساعت پس از دیگر رهبران حزب بازداشت شد و در این فاصله، «هیچکس نمیداند کجا بود.» امین در عمل، بدون مشورت با حزب، تصمیم به اقدام مسلحانه گرفت. پس از پیروزی، امین و ترهکی مخالفان درونحزبی را به سرعت از میان برداشتند. کارمل با اندوه از قتل داوود خان و خانوادهاش سخن میگوید و تصریح میکند که با این اقدام مخالف بوده است. او میگوید که خواستار دعوت داوود به تسلیم از طریق تیلفون یا بلندگو بوده اما امین و طرفدارانش خواستار «نابودی همهیی آنها» بودند. به گفتهی او، امین در جلسهی کمیته مرکزی آشکارا گفته بود که: «کارمل و رفقایش ضدانقلاب هستند و باید نابود شوند.» شورای نظامی ـ انقلابی و طرح تسلط امین یکی دیگر از نقاط محوری مصاحبه، مباحثات درونحزبی پس از کودتا و تلاش امین برای تسلط مطلق است. امین طرح ایجاد «شورای نظامی ـ انقلابی» را ارائه کرد، اما در عمل کوشید آن را به ابزاری برای تمرکز قدرت در دست خود بدل کند. کارمل بهصراحت او را متهم میکند که «در پی ایجاد رژیم نظامی ـ تروریستی» بود. در نهایت، با مخالفت ترهکی و جناح پرچم، این طرح ناکام ماند. سفر به تبعید، بازگشت با ارتش سرخ پس از قدرتگیری امین، کارمل به عنوان سفیر به چکسلواکیا فرستاده شد اما در حقیقت به تبعید سیاسی رفت. امین قصد بازگرداندن او به کابل برای بازداشت یا اعدام داشت، اما کارمل از بازگشت سر باز زد. با حملهی شوروی به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹، کارمل به قدرت بازگشت. او در این مصاحبه میگوید: «من نیروهای شوروی را دعوت نکردم. زمانی که برگشتم، آنها در افغانستان بودند. من در برابر عمل انجامشده قرار گرفتم.» کارمل اعتراف میکند که از حضور ارتش سرخ آگاه بود و با آن مخالفت داشت، اما به گفتهی او «راه و الترناتیف دیگری وجود نداشت.» حزب به مردم نرسید یکی از تلخترین اعترافهای کارمل، انتقاد از بیپایگی اجتماعی حزب و ناتوانی آن در جلب حمایت تودههاست. او میگوید: «من میدانستم که در صورت تصاحب حاکمیت، تودهها از ما حمایت نمیکنند.» جناح پرچم به باور کارمل در پی روابط محترمانه با اسلام و عنعنات مردم بود، اما جناح خلق با خشونت، شتابزدگی و بیتوجهی به ساختار اجتماعی کشور، راه را برای شکست انقلاب و انزوای حزب هموار کرد. مداخلهی شوروی و بازی شطرنج جهانی کارمل در بخش پایانی مصاحبه، به تحلیل ژئوپلیتیکی میپردازد. او تصریح میکند که ورود ارتش شوروی نه صرفاً واکنشی به بحران افغانستان، بلکه بخشی از بازی بزرگ میان دو ابرقدرت در دوران جنگ سرد بود. به گفتهی او، شورویها پس از ترس از احتمال ورود نیروهای امریکایی به ایران، تصمیم به اشغال افغانستان گرفتند. این در حالی بود که امریکاییها «عاقلتر عمل کردند» و نیروهایشان را وارد ایران نساختند. این مصاحبه، روایتی خلاف جریان رسمی از انقلاب ثور، نقش امین، ترهکی، جناحها، و مداخله شوروی ارائه میدهد. اعترافات کارمل، هرچند باید با نگاه انتقادی و با آگاهی از موقعیت تاریخی و سیاسی او تحلیل شوند، اما بیتردید سندی مهم برای بازخوانی تحولات کلیدی آن دورهاند. گفتههای او نشان میدهند که انقلاب ثور نه برآمد یک خیزش مردمی، بلکه زادهی توطئههای درونحزبی، رقابتهای جناحی، و اشتباهات محاسباتی بود که با مداخلهی خارجی به فاجعهیی برای افغانستان بدل شد. در سالهای اخیر، موج تازهای از روایتسازیهای تحریفشده پیرامون رویدادهای خونین دههی شصت میلادی خورشیدی در افغانستان، بهویژه نقش حزب دموکراتیک خلق و جناحهای آن، در فضای فکری کشور پدید آمده است. برخی تلاش دارند با تفکیک جعلی میان «نوکر خوب» و «نوکر بد»، چهرههایی مانند ببرک کارمل را از مسئولیت تاریخیشان در برابر اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ تبرئه کنند. در این فضای مسموم، ضرورت بازخوانی صریح، بیتعارف و تحلیلی حقیقتمحور بیش از هر زمان دیگر احساس میشود. این نوشته، تلاشی است برای شکستن این فریب ایدئولوژیک و یادآوری این اصل بنیادین که: نوکر، نوکر است؛ چه با تفنگ، چه با لبخند خائن، خائن است؛ نوکر خوب و بد نداریم در قاموس آزادی، نوکری، شکل و رنگ ندارد. نه با نرمی و لبخند تبرئه میشود، نه با خشونت و چکمه تقبیح مضاعف میطلبد. خائن، خائن است؛ چه بر میز مذاکره با امپریالیسم بنشیند، چه فرمان شلیک دهد. فریب بزرگ قرن ما، این بوده که برخی تلاش کردهاند مهرههای سوسیالامپریالیسم را به «خوب» و «بد» تقسیم کنند. گویی نوکر اگر کمی مؤدبتر باشد، کمتر خائن است! این همان خاکپاشی بر چشم مردم است، همان تحریف آشکار تاریخ. در روایتهای تحریفشدهای که امروز دوباره از زیر خاکسترها بیرون آمدهاند، امین تجسم «جنایت» و کارمل نماد «نجات» معرفی میشود. امینی که روشنفکر میکُشت، زندانها را انباشته بود و تفنگ را بر وجدان مردم مسلط ساخت، حالا آماج نفرین تاریخ است، و این سزاوار اوست. اما کارملی که با ارتش اشغالگر وارد کابل شد، در پناه تانکهای ارتش سرخ به قدرت رسید، و در سایهی خونریزی ارتش شوروی بر مردم حکومت کرد، چگونه میتواند تبرئه شود؟ مگر میشود او را «چهرهی انسانی» سوسیالامپریالیسم نامید؟ مگر خائنی که با نام «برادری» راه دشمن را هموار میکند، از خائنی که با قساوت راه میگشاید، کمتر مجرم است؟ کارمل، با اتحاد شوروی نهتنها «همکار» بود، که مهرهی تمامعیار استراتژی نظامی و سیاسی کرملین در افغانستان بود. پیش از یورش دسامبر ۱۹۷۹، او در تبعید آرام و امن مسکو زندگی میکرد، در حالیکه کا.گ.ب برای براندازی امین، از او به عنوان ابزار نرمافزاری استفاده میکرد. طرح ورود ارتش سرخ، با مشورت مستقیم کارمل و دستگاه استخبارات شوروی بسته شد. حتی زمانیکه نیروهای ویژهی «اسپتسناز» امین را در داخل ارگ ترور کردند، کارمل همزمان از طریق رادیوی مخفی، خود را بهعنوان «رهبر مشروع خلق افغانستان» معرفی نمود. آیا اینهمه نشانهی مسئولیت نیست؟ چگونه است که امروز، کسانی میکوشند این مسئولیت تاریخی را از دوش او بردارند و بگویند: «او چارهای نداشت، او انتخاب نداشت، او نیت خوبی داشت»؟ این درست همان توجیهی است که هر خائن در پایان کارش به زبان میآورد: «میخواستم خدمت کنم!» اما خدمت به چه؟ به خلقی که صدای گلولهی شوروی را شنیدند؟ به مردمی که تانکهای ارتش سرخ خانههایشان را زیر گرفت؟ به سرزمینی که استقلالش لگدکوب چکمهی امپریالیسم «چپنما» شد؟ نه، کارمل نه قربانی بود، نه اصلاحطلب. او شریک جنایت بود. او مترجم اشغال بود. او صدای نرم دشنهای بود که از پشت بر مردم فرود آمد. و این را باید بلند گفت: نوکر خوب و بد نداریم. نوکر، وسیلهی اجرای ارادهی ارباب است. تفاوت در روش، تفاوت در رنگ لباس است؛ نه در سرشت و مأموریت. امروز هر روایتسازی که در پی سفیدشویی کارمل و جناح پرچم است، نه در پی حقیقت، بلکه در پی بازنویسی حافظهی تاریخی ماست. باید ایستاد. باید افشا کرد. باید گفت: هیچکس با چتر ارتش اشغالگر وارد وطن نمیشود و ادعای «خدمت» به مردم دارد. هیچکس با دستور سوسیالامپریالیسم، صدای خلق نمیشود. هیچکس که از ارادهی بیگانگان قدرت میگیرد، نمایندهی مردم نیست. تاریخ افغانستان، زخمی عمیق از خیانت دارد. اما این زخم، اگر با آگاهی درمان شود، میتواند چراغی برای آینده باشد. و این آگاهی از یک اصل ساده آغاز میشود: کسی که به وطن و مردمش خیانت کرده ، حتی با تحلیل وتبلیغات قهرمان نمیشود .
پس برای اعضای این حزب منفور دیگر چه چیزی باقی می ماند که باز هم از « افتخارات » آن یاد می کنند.
«او گروگان کرملین بود!» ببرک کارمل صحبت می کند: متن مصاحبه ببرک کارمل با روزنامه ترود “کار” چاپ مسکو مورخ 22 اکتوبر 1991 ولادیمیر سنیگیریف تهیه و ترتیب : رفیق دستگیر صادقی
