اعلامیه ویب سایت روشنگران سال‌روز شش جدی، روز تجاوز اتحاد شوروی به افغانستان

اعلامیه ویب سایت روشنگران سال‌روز شش جدی، روز تجاوز اتحاد شوروی به افغانستان

روز ششم جدی ۱۳۵۸ روز تجاوز علنی اتحاد شوروی به افغانستان، که ادامه هفت ثور ۱۳۵۷ بود، سیاه روزی است که تأثیرات مخرب آن اکنون و حتی فردای کشور را نیز بی صدمه نمی گذارد.
در رابطه آن تجاوز و محکومیت آن تقریباً ادبیات مشابه و در عین حال کلیشه‌ای وجود دارد.
در این جا سعی خواهد شد تا به این قضیه از زوایای دیگر نیز نگریسته شود.
در ارزیابی کودتای ۷ ثور و متعاقب آن ۶ جدی که روز تجاوز صریح و ظالمانه اتحاد شوروی وقت بر افغانستان بود، مواردی بسیاری وجود دارد که باید در نظر گرفته شود.
این که امپریالیسم آمریکا و غرب در مجموع اتحاد شوروی را به دام افغانستان گرفتار کردند ، با نظریه «کمربند سبز» برژنسکی تقریباً کاملا مسجل است. اما چه تجاوز اتحاد شوروی دلیلش به دام افتادن اتحاد شوروی از طرف غرب باشد و چه دلیل آن رویای «رسیدن به آب های گرم »(استراتژی منسوب به پترکبیر تزار روسیه) باشد ، در هردو حالت هیچگونه توجیهی  نمی تواند، تجاوز اتحاد شوروی به حریم کشور ما را برائت دهد.
کشور ما با تجاوز اتحاد شوروی از یک سو و تجاوز موازی غرب از سوی دیگر به قبرستان شدن برای ملت درد دیده ما انجامید. به قول معروف ملتی که  در میان دو سنگ آسیا گرفتار آمده بود، از یک سو باید در پولیگون ها و زندان های مخوف رژیم دست نشانده و از سوی دیگر با محاکمات صحرایی مجاهدین ساخته و پرداخته امپریالیسم و رژیم  های منفور پاکستان و ایران و جبهات جنگی ، نابود می گردید.
جنایات امپریالیسم غرب، متمرکز بر این بود که تمام مظاهر شهریت و تمدن معاصر را در شهر ها و روستا ها نابود گرداند. اتحاد شوروی در سوی دیگر برای حفظ و ثبات رژیم دست نشانده اش به قتل  نیروهای متخصص ، روشنفکران و ویرانی روستا ها( که در عین حال لانه ارتش تجاوز موازی غرب (مجاهدین) بود) و قتل عام مردم روستایی به عنوان پایگاه اجتماعی جهادی ها، می پرداخت.
ازین رو در ویرانی مادی و معنوی افغانستان هر دو طرف جنایتکارانه نقش داشتند.
در این میان مردم نیز عکس العمل فعال و غیرفعال  خود را داشتند. در آغاز کودتای ثور و بعداً تجاوز اتحاد شوروی  جبهات و ابتکارات اعتراضی، سیاسی و نظامی در سرتاسر افغانستان گسترش یافت.
جبهات قومی و محلی و اعتراضات مانند سوم حوت، نهم ثور، ۲۴ حوت هرات، قیام چندول و قیام نظامیان در بالاحصار ۱۴ اسد، مهاجرت دست جمعی  و اخلال در کار های رژیم دست نشانده وغیره و در آن طرف از مقاومت علیه مجاهدین گرفته ، تا دور رفتن مهاجران از مراکز اصلی مجاهدین مانند پشاور، کویته و مشهد به شهر های که به مجاهدین در آن مناطق از طرف دولت های متخاصم امتیاز خاصی ( اجازه قتل های بدون پرسان و زندان های جهادی و غیره) داده نشده بود، نمونه های اعتراض بودند.
به موازات تمایل به مقاومت از طرف مردم، گرایش به مقاومت در بین روشنفکران ملی و دموکرات و همچنین روشنفکران و سازمان های چپ نیز بالا گرفت.
در جنگ ضد اتحاد شوروی، سازمان های چپ نیز از آن جا که بخشی از مردم خود بودند ، نمی توانستند ، در این زمینه خاموش بنشینند.
از طرف دیگر از آن جا که اکثریت قریب به اتفاق این سازمان ها به نحوی انقلاب چین را الگوی انقلاب افغانستان می دانستند، بدون این که موقعیت و توانایی واقعی خود را درک کنند خود را در جایگاه حزب کمونیست چین و اردوی سرخ تحت رهبری حزب مذکور تصور کرده ، به جنگ علیه اتحاد شوروی کشانده شدند.
همه چیز جنگ، همه چیز شجاعت فزیکی و تمایل به داشتن شهداء و….
در آن زمان تئوری سه جهان که از طرف حزب کمونیست چین عرضه شده بود، در افغانستان جنبش چپ را خواسته و نخواسته همراه استراتژی غرب برای انتقام از اتحاد شوروی گردانید.
از خصوصیات پذیرش این تئوری در آن زمان و اکنون که رسوایی آن بر همه اشکار گردیده است،  این بود که مخالفان و موافقان آن در عمل و نظر بر همان خط فکری در جنگی که کاملاً در انحصار غرب قرار گرفته بود ، پای می فشردند.
این خصوصیت هنوز هم پا بر جاست.
حتی حالا که اکثریت قریب به اتفاق اعضای جنبش چپ این تئوری را ارتجاعی ارزشیابی می کنند ، اما وقتی شرکت جنبش چپ در جنگ را با همان صورتی که در عمل پیاده شد، و نص بر نص بر پایه و منطبق بر مبنای تئوری سه جهان در گذشته صورت گرفته بود ، به تحلیل می گیرند ، آن را مطابق اصول انقلابی می دانند.
در واقع اسم این تئوری مورد رد این عده قرار دارد و بر عکس محتوای آن را تاکنون نیز  در واقع مقدس می شمارند.
جنبش چپ در آن زمان باید در جنگ ضد اتحاد شوروی شرکت می کرد. اما نباید تنها به عنوان جنگنده ، بلکه به عنوان سازمانده و رهبری کننده می بود.
جنبش چپ باید می دانست که ماهیت و رسالت آن تنها یک شرکت کننده در جنگ نبوده ، بلکه یک جنبش تاریخی است که در تمام مراحل مبارزات مردم، وجودش نه تنها لازم بلکه قطعی و ضروری است.
سیاست عدم تداوم جنبش و نبود اتخاذ تاکتیک های متنوع  و عدم کوشش در  ایجاد عرصه‌های دیگر در مبارزات ، این جنبش را در موقعیتی قرار داد که به انتحار سیاسی خود بپردازد.
این جنبش بر عکس لاف و پتاق های که در نوشته های متعلق به بعضی از حلقه ها و افراد این جنبش در گذشته و امروز ظاهر می شوند، هیچگونه نقشی بر جنگ ضد اتحاد شوروی نتوانست بگذارد ، در حالی که صد ها قهرمان از جان گذشته این جنبش در خفا و گمنامی و عده ی هم نام آور از دست رفتند و اکنون این جنبش عاری از کدر های های مجرب، بی سلاح فکری و سازمانی مانده است .
دنباله روی این جنبش در راستای حرکت خود بخودی مردم آن فاجعه‌ای بود که حتی بسیاری از بازماندگان این جنبش تا هنوز نمی توانند ، شهامت فکری پذیرش آن را داشته باشند.
روشن است که در چنین وضعیتی راهیان جنبش چپ قادر نمی گردند تا از آن درس های لازم را برای آینده بگیرند و از تکرار محتوم این اشتباهات در آینده جلوگیری نمایند.
اکنون نیز این دنباله روی فکری در شکل پذیرش تئوری توطئه، متأسفانه فکر حاکم بخش اعظم این جنبش را می سازد.
تئوری که از امپریالیسم نیروی مطلق شکست ناپذیر می سازد و مردم را وا می دارد، تا  امپریالیست ها «نیروهای را که جابه‌جا کرده اند با خود پس ببرند.»
باری هنوز دو سه سالی بعد از شش جدی ۱۳۵۸ سپری نشده بود، که تقریباً اکثریت جبهات قومی و مردمی یا با تطمیع و یا هم با تهدید و تجاوز مستقیم در انحصار تنظیم های جهادی و از طریق آن ها  شامل استراتژی غرب علیه اتحاد شوروی شده بودند.
استراتژی غرب بالاخره به ثمر نشست و اتحاد شوروی که در داخل بوروکراسی دولتی، کمرش را خم کرده بود، و وضعیت اقتصادی اش به فقر مزمن تبدیل شده، تحریم های کمر شکن غرب و باخت در عرصه‌های رقابت در سایر کشورها در برابر غرب، باخت در مسابقه تسلیحاتی با امریکا ( در زمان رونالد ریگان امریکا بزرگترین بودیجه نظامی تاریخ را برای امریکا پیش کرده بود) ،  تزلزل در اروپای شرقی مانند پولند، (غربی‌ ها با استفاده از نارضایتی مردم، رژیم طرفدار شوروی را به عقب‌نشینی های پیهم می کشاندند )، ناتوانی شوروی در برابر زلزله مهیب ارمنستان و عواقب آن، و بالاخره جنگ در افغانستان در برابر مجاهدین وابسته به غرب، شکست خورده و دولت اسلامی ارتجاعی که گردانندگان آن ربانی ، مسعود ، گلبدین و سیاف و سایر حیوانات اخوانی بودند، همراه با کشاکش ها درونی شان و گرایشهای دور شونده از مراکز اصلی، از دل این پیروزی بر اتحاد شوروی و دولت دست نشانده نجیب بیرون آمد.
بعد از فروپاشی اتحاد شوروی ، استراتژی غرب بیشتر متوجه داخل قلمرو شوروی سابق شده و در عین حال سعی بر این قرار گرفت تا جمهوری های جدا شده از شوروی را از پیوستن دوباره به فدراسیون روسیه باز دارد.
جهادی ها که تاریخ مصرف شان گذشته به نظر می رسید ، از این رو غرب به احیای نیروهای دیگری از نوع طالبان و القاعده را در دستور کار خود قرار داد.
اما یکه تازی غرب سبب شد که بسیاری از نیروهای را که خود به وجود آورده بود، به خود گردانی گرایش پیدا کنند. باید توجه شود که خود گردانی همیشه معادل استقلال نیست و می تواند ، سیاستی برای فروخته شدن در چند دست دیگر نیز باشد.
تا این که رژیم اول طالبان که قدرت را از  جهادی های فرسوده تحویل گرفته بود ، در فرسودگی و وحشت طالبی عمر ننگین چهار ساله خود را با تجاوز مستقیم امپریالیسم آمریکا و غرب در ۷ اکتوبر ۲۰۰۱به سقوط سپرد.
تجاوز غرب و برقراری رژیم چند دست و مافیایی دزدان و غارتگران معروف به « جمهوریت» و عدم وجود یک اپوزیسیون فعال و معترض ضد تجاوز و وحشی گری غرب و ناتو، روستا های افغانستان را به دامن طالبان انداخت .
طالبان با شعار های قرون وسطایی خود از روستاهای افغانستان و تاجایی پاکستان ، به سرباز گیری و جلب پشتیبانی پرداختند.
در این میان وحشی‌گری ناتو جز در جملات عام، هیچگونه مخالفتی را در بین دموکرات ها، ملی گرایان و حتی چپ ها نسبت به خود ندید. این سبب گردید که روستاهای افغانستان که در معرض جنایات ناتو قرار گرفته بود، دو دستی تقدیم طالبان شده و تقریباً تمام نیروهای دموکرات ، ملی گرا و حتی چپ به کمپاینر های سیاست های روزمره سیاست های امریکا تبدیل گردیده و در میان رقابت های درونی رژیم فرسوده موبوکراسی حاکم،  مورد استفاده قرار گیرند.
آن شعار های داغ و بحقی که در برابر تجاوز اتحاد شوروی در بین تمام جنبش سیاسی و حتی چپ وجود داشت ، در برابر تجاوز امپریالیسم امریکا و ناتو دیده نمی شد.
مردمی که خارج از شهر ها آماج وحشی‌گری ناتو و امریکا قرار گرفته بودند ، هیچ صدای از آن ها نمایندگی نمی کرد. از این جهت است که با ندیدن این واقعیت ، قدرت گیری طالبان ، به «رعد و برق در آسمان بی ابر» در چشم ناظران سیاسی جلوه می کند که مجبور هستند برای آن علت های جستجو کنند، که با واقعیت ها هیچ سازگاری نداشته است.
باید انصاف داد که بسیاری از ژورنالیست های خارجی و سازمان های حقوق بشری ، با انگیزه‌های های گوناگون ، بهتر از تمام روشنفکران و حتی چپ ها، وحشی‌گری ناتو را افشاء و محکوم کرده اند.
بعد از سقوط ساخت قدرت موبوکراسی بیست ساله قبل از دوره دوم طالبان، تصویر واقعیات این تغییرات در فضای سیاسی جهان و افغانستان چنین می تواند باشد.
امپریالیسم آمریکا و تمام شبکه ناتو و سازمان های استخباراتی رسمی مربوط آن و وابستگان رژیم قبلی و « روشنفکرانی» که بیشتر سود و منافع مشترک با ارکان رژیم قبلی داشتند و بازماندگان رژیم موبوکراسی بیست ساله قبلی و بخش نسبتاً گسترده از چپ ها هر کدام بر پایه‌ی مواضع خود، شکست امریکا و ناتو در برابر طالبان را انکار می‌کنند.
از طرف دیگر، قبول شکست از طرف امریکا و ناتو از نظر حقوق بین‌الملل، مسٱله پرداخت غرامت جنگی را به دوش متجاوزان امریکایی و ناتویی تحمیل می‌کند که معلوم می شود علاوه بر سود های دیگر، انکار از شکست امریکا و ناتو در افغانستان سود سیاسی و اقتصادی را برای کشور های متجاوز دارد.
از جانب دیگر رژیم طالبان و طیفی از طرفداران آن ها، استراتژیست‌ها و مراجع رسمی کشور های مانند روسیه، چین و ایران و هم‌چنین بعضی از چپ های افغانستان باز هم هر کدام بر پایه‌ی مواضع خود، شکست امریکا در برابر طالبان در افغانستان را یک واقعیت می دانند .
در این میان محافل انتقادی، تحقیقاتی و روشنفکران ضد امپریالیست مانند نوام چامسکی و تحلیل گر ایرانی آقای مرتضی محیط و دیگران، و همچنین مأموران سابق عالیرتبه امریکایی و ماموران سابق کشورهای عضو ناتو بر پایه‌ی انگیزه ها و مواضع خود، شکست امریکا و ناتو را، بدون این که دچار خوشبینی نسبت به رژیم عقب گرای طالبانی شوند. یک امر محرز می پندارند.
آنچه مسلم است که رژیم طالبان در صدد این است که تا می تواند، اخرین بازمانده های آزادی های مدنی مانند آزادی های سیاسی و اجتماعی را از جامعه بر چیند.
در مقابله با این وضعیت در صورتی که تشخیص های کنونی و ملهم از تئوری های توطئه به راهنمای فکری فعالیت های سیاسی نیروهای ضد طالبان تبدیل شود، خواسته و نخواسته به خلع سلاح فکری اپوزیسیون انقلابی و دموکرات انجامیده و طالبان را که به اسلحه رشد اقتصادی و کاریابی دست انداخته اند و از این طریق پایگاه های اجتماعی و سیاسی فاشیستی و مذهبی خود را گسترش می دهند، در موقعیت برتر قرار خواهد داد .
همان طور که جنبش موکراتیک و ملی و همچنین جنبش چپ افغانستان که تجاوز امپریالیسم آمریکا و ناتو را همتراز و حتی بدتر از تجاوز شش جدی اتحاد شوروی ارزیابی نکرد و به انواع گوناگون ، سکوت، همسویی و حتی در برنامه های کمپاینی این تجاوز بدون عذاب وجدان شرکت جست که سبب گردید تا بخش عظیمی از مردم که تحت حمله های وحشیانه امریکایی و ناتو قرار داشتند ، نماینده خود را در وجود حرکتی جستجو کنند که سیاهی فکری و ماهیتی اش در جهان جوره ندارد.
اکنون که عواقب این اشتباهات مهیب هنوز جامعه افغانستان را می آزارد، اگر جنبش‌های سیاسی و اجتماعی نتوانند به خطرناک بودن طالبان و سیر پیشرفت کار شان آن طوری که هستند، پی ببرند و سعی انها در کشور جنگ‌زده افغانستان به احیای اقتصادی را نبینند، هم چشم خود را می بندند و هم سبب می گردد که چشم مردم نیز در برابر آن ها بسته بماند.
تشخیص دقیق توانائی دشمن مردم با تمام ابعاد و امکاناتی که در دست دارد، به جنبش این قدرت را می بخشد تا برای سرنگونی اش، وسیع‌ترین تدارک را ببیند.
نمونه رژیم هیتلری در نیمه اول قرن بیستم هنوز پیش چشم ماست. در حالی که سایر نیروهای سیاسی رژیم هیتلری را یک پدیده نتیجه ساخت و پاخت انگلیس و امریکا ارزیابی می کردند و بقای آن را نمی توانستند ، تصور نمایند، رژیم هیتلری شروع به احیای اقتصادی و نظامی کرده و جامعه ویران و نیمه گرسنه آلمان را چنان به سوی خود کشید که در واقع اکثریت نیروهای سیاسی آلمان و حتی حزب کمونیست آلمان پایگاه های اجتماعی و سیاسی خود را از دست داده و اکثریت مردم آلمان در پشت حزب ناسیونال سوسیالیست هیتلری ایستادند.
ارزیابی های کنونی و شایع در رابطه رژیم طالبان تکرار همان اشتباه های تاریخی بوده و در عین‌حال عوض اینکه مردم را برای مبارزه کبیر و همه جانبه علیه رژیم فاشیستی طالبان بسیج کند، به مردم این امید کاذب را می دهد که منتظر «رحم و عطوفت» کشورهای امپریالیستی و یا نیرومند منطقه بمانند که گویا «همان‌طور که طالبان را به قدرت رسانده اند, آن را با خود ببرند.»
حتی بسیاری از اعضای این جنبش از سکوت جهان در مورد افغانستان شکایت می کنند و تمام هم و غم شان این است که سازمان ملل و دیگر نهادهای ظاهراً غیر دولتی و حتی نهاد های دولتی امپریالیستی را «ارشاد» کنند ، تا دست به کار شده و شر طالبان را از سر افغانستان کم کنند.
وظیفه جنبش چپ با وجود اتخاذ سیاست انترناسیونالیسم پرولتری این است ، تا روح اتکاء به خود و اتکاء به مردم را در مبارزات سیاسی بدمند و اگر خواستار کمک از جهان می گردند،  به مردم ستمدیده دنیا دست دوستی و همبستگی دراز نمایند و نباید به خالقان جهادی ها، طالبان و داعش و القاعده دست دراز کنند و گویا با فریب خود و انتقال این فکر خام به مردم، چنین بیاندیشند که می توانند نهاد های متجاوز جهانی را « با روشن کردن ذهن انها» به کمک بطلبند ، تا اربابان جهان آن ها را از شر طالبان خلاصی بخشند.
رهایی از یوغ و ستم از هر نوع ستمگری، کار مردم و نیروهای مردمی است.
سرنگونی رژیم فاشیستی مذهبی طالبان نیز، نه وظیفه تاریخی امپریالیسم و ارتجاع و نوکران آن ها، بلکه فقط و فقط کار مردم و پیشاهنگان مردم می باشد .
جنبش عدالت‌خواهانه افغانستان اگر به چشم‌داشت نیروهای غیر از مردم بنشیند ، علت وجودی خود را از دست می دهد.

از اشتباهات تاریخی خود درس های درست بگیریم

 

Bookmark the permalink.

© 2021 ، روشنگران همه حقوق محفوظ است.